N = R* × fP × ne × f1 × fi × fc × L که به نام معادلهی دریک شناخته میشود؛ تعداد تمدنهای بیگانه در کهکشان راه شیری را تخمین میزند که بشریت میتواند با آنها ارتباط برقرار کند.
پارامترهای این معادله شامل کسری از ستارگان که سیاره دارند، کسری از سیاراتی که زندگی میتواند در آنها جریان پیدا کند، کسری از سیاراتی که میتوانند حیات هوشمند را بپذیرند و غیره است. حتی با جایگذاری کمترین مقادیر ممکن برای هر پارامتر و ضرب آنها در یکدیگر، حداقل جواب ممکن عدد ۲۰ میشود. به این معنا که در کمترین فرض ممکن، باید ۲۰ تمدن بیگانهی هوشمند در کهکشان راه شیری وجود داشته باشد که میتوانیم با آنها ارتباط برقرار کنیم و آنها نیز قادر خواهند بود با ما رابطه برقرار کنند. اما هنوز که خبری نیست!
معادلهی دریک یک نمونه از موضوع مورد بحثی است که در جوامع علمی مطرح میشود. با توجه به ابعاد کیهان و دانش کنونی ما، انتظار میرود که مدارکی از وجود بیگانگان وجود داشته باشد. این پرسش معمولا به پارادوکس فرمی ارجاع داده میشود. این تناقض که که اولینبار توسط فیزیکدان بزرگ، انریکو فرمی مطرح شد به تضاد میان احتمال وجود تمدنهای بیگانه در مباحث نظری و آمار ناامیدکنندهی تحقیقات میدانی اشاره میکند. درواقع میتوان گفت که فرازمینیان روی کاغذ وجود دارند اما در مشاهدات علمی تنها غیبت آنها به چشم میآید! فرمی این شگفتزدگی را در یک جمله خلاصه کرد:« پس بقیه کجا هستند؟»

اما شاید این پرسش اشتباه بود! شاید بهتر بود میپرسیدیم: «چه اتفاقی برای بقیه افتاده است؟» هرچند که این سوال دردسر بیشتری به همراه دارد! برعکس سوال اول که مکان را مورد پرسش قرار میداد و جوابی برای آن وجود نداشت؛ سوال دوم یک جواب همیشگی و واضح دارد: یک «پالایشگر بزرگ»
چرا جهان خالی است؟
حیات بیگانگان امکان دارد اما خب هیچ نشانهای دیده نمیشود. بنابراین یک فرضیه میتواند این باشد که جایی در مسیر پیشرفت و زندگی بیگانگان، یک چالش عظیم و مشترک به حیات آنها پایان میدهد؛ پیش از آن که بتوانند به سطح کافی از هوشمندی و ارتباطات برسند تا با با معاشرت کنند. این چالش عظیم همان «پالایشگر بزرگ» در فرضیهی ماست.
این «پالایشگر» میتواند اشکال مختلفی داشته باشد. سیارهای را در نظر بگیرید که در منطقهی گلدیلاکس قرار دارد. این منطقه به نوار باریکی در اطراف یک ستاره گفته میشود که برای وجود حیات نه آنقدر داغ باشد و نه آنقدر سرد. تصور کنید که سیارهی مورد نظر ما شامل مولکولهای آلی باشد که توانایی گسترش حیات روی آن کره را دارد. در کمال تعجب باید بدانید که احتمال وجود زندگی در آن سیاره همچنان بسیار کم خواهد بود.
تاکنون تعداد زیادی از سیارات در منطقهی گلدیلاکس ستارههای مختلف مورد بررسی قرار گرفته اند اما خبری از حیات فرازمینیان به گوش نمیرسد! شاید هنوز شرایط لازم برقرار نشده است.
سر و کلهی «پالایشگر بزرگ» میتواند در مراحل ابتداییتر زندگی پیدا شود. احتمالا در کتابهای زیستشناسی دبیرستان با میتوکندری آشنا شده اید. این اندامک به عنوان نیروگاه سلولی توصیف میشود. با این حال در گذشته میتوکندریها باکتریهایی بودند که به طور مستقل زندگی میکردند. هنگامی که یک تکسلولی قصد داشت تعدادی از این باکتریها را بخورد، آنها در عوض هضم شدن درون تکسلولی با تشکیل یک اجتماع به آن پیوستند تا انرژی بیشتری تولید کنند. این انرژی بیشتر به تکسلولی کمک میکند تا مراحل بالاتری از حیات را تجربه کند. این اتفاق آنقدر نامحتمل است که در تمام کهکشان راه شیری تنها یکبار آن هم در سیارهی ما رخ بدهد.
شاید این «پالایشگر» همان گسترش اندازهی مغز باشد. در هر صورت سیارهی ما محل زندگی جانداران زیادی است اما جرقهی هوشمندی در تمام این سیاره تنها یک بار و برای نسل انسان زده شده است. این یک فرضیهی بسیار محتمل است که در نظر بگیریم موجودات زنده روی سیارات دیگر نیازی به تحول ساختارهای عصبی خود برای رسیدن به هوشمندی ندارند.

اگر پالایشگر پیش روی ما باشد چه؟!
تمام این احتمالات فرض میکنند که این «پالایشگر» پشت سر ما قرار گرفته است و بشریت یک گونهی خوششانس است که توانسته از تمام موانع موجود بر سر راه حیات جان سالم به در ببرد. دقیقا همان موانعی که تمدنهای دیگر را به دام انداخته است!
اما شاید این فرضیات اشتباه کنند. درست است که زندگی تا به اینجا روی خوشی به ما نشان داده است اما ممکن است هر لحظه با یک فاجعهی غیرقابل پیشبینی همه چیز نابود شود.
کشف انرژی هستهای برای هر تمدن یک پیشرفت بزرگ محسوب میشود اما این واقعه مانند یک شمشیر دولبه میتواند سرنگونی آن جامعه را نیز به همراه داشته باشد. استفاده از منابع سیاره برای ساخت تمدنهای پیشگام نیز موجب نابودی خود آن سیاره میشود؛ روند فعلی تغییرات اقلیمی شاهدی برای این ادعاست. یا حتی ممکن است خطری بسیار بزرگ در کمین ما باشد. یک تهدید جدی که قادر به شناسایی و درک آن نبودهایم و متوجه حضور آن نخواهیم شد مگر زمانی که کار از کار گذشته باشد.
درواقع فرضیهی «پالایشگر بزرگ» نشان میدهد که جستجو برای حیات بیگانگان، به ویژه بیگانگانی که همانند انسان پیشرفتهایی در فناوری داشتهاند، یک نشانهی بد برای ما خواهد بود. اگر کهکشان ما خالی باشد پس احتمال آنکه «پالایشگر بزرگ» را پشت سر گذاشته باشیم بیشتر میشود. کهکشان ما شبیه به یک بنبست خواهد شد چرا که تمام گونهها زندگی را در یک چالش بزرگ باخته اند؛ همان چالشی که بشریت با موفقیت آن را پشت سر گذاشته است.
اگر بتوانیم حیات را در نقطهی دیگری بیابیم، اما نه به صورت چندین تمدن زنده روی یک سیاره، به این معناست که «پالایشگر» در آینده منتظر ماست و همچنان از سد آن عبور نکردهایم. کهکشان باید سرشار از زندگیهای گوناگون باشد؛ اما نیست! پیدا شدن یک نمونهی دیگر از حیات در کهکشان نشان میدهد که تعداد زیادی از تمدنها در گذشته وجود داشته اند اما یک اتفاق ناگوار تمامی آنها را ناپدید کرده است. همان اتفاق ناگواری که به سراغ ما و همسایهی بیگانهمان هم خواهد آمد!
خوشبختانه تاکنون هیچ حیات دیگری یافت نشده است. اگرچه این اتفاق میتواند یک تنهایی ناامیدکننده به همراه داشته باشد اما به این معنی است که شانس بشریت در بقا بیشتر از سایر گونهها بوده است.